یا صاحب کلّ نجوی....
سوگند به قلم وآنچه سطر سطر ،می نویسد.....
که جانا تومجنون نیستی .... آنان که تورا دیوانه می پندارند ،خود دچار جنون محض اند...
بزرگ پیامبرا.... پروردگار،خلق و منشت را عظیم آفریده... به وسعت دریایی زلال وپهناورکه هر جنبنده ای را در خود جای می دهد.... هر سنگریزه ای را در خود محو می سازد....
کوچک وبزرگ می خواهد دل به دریای تو بزند....
ولی افسوس .... انگار برخی نمی دانند.... انگار برخی هنوز عظمتت را،جبروتت را با همه ی لطف ومهربانی ات درک نکرده اند....
وتو مالامال از جوش وخروش ... پر از تلاطم.... سخت نگرانی .... نگرانی که چرا نمی بینند ... به جای آنها تو مضطرّی....و اضطرار همه وجودت را فرا گرفته....
پریشانی .... پریشانی از اینکه چه بلایی بر سر خود می آورند.... پریشانی از اینکه چون خاکستری سبک وبی ارزش، در هوا غوطه ورند ....
ذَرنی.... پیامبرا... رهایشان کن... آنان که برگ برگ زندگیشان را چنین سیاه وتباه ،قلم می زنند به پروردگارت واگذار...
وچه بد سرانجامی.....
آن جنبنده های رنگارنگی که به رنگ های واهی خود دل بسته اند و این چنین سرگرم ومشغول اند...
به خیال باطلشان تا ابد رنگ به رنگ خواهند ماند..... ولی افسوس که جز سیاهی رنگی ندارند...
واین چنین است که سیاهی وجودشان را با رنگ های حیات یکسان می پندارند....
عزیزا.... تو صبر پیشه کن... مبادا آزرده شوی... مباداقلبت از کوچک وبزرگشان به تنگ بیاید....
تو برتر از یونس ما صبر پیشه کن.... که جریان حیات را در عالم تو رقم می زنی.....
"وما هوَ إلّا ذِکرُ لِلعالمین...."